FocusIt

FocusIt

اخبار دنیای فناوری و تکنولوژی
FocusIt

FocusIt

اخبار دنیای فناوری و تکنولوژی

فصل چهارم/ بخش دوم

هرچند Zip2 یک تشکیلات اینترنتی و کاملا با عصر اطلاعات هم‌خوان بود، اما موفقیت‌اش در گرو روش سنتی فروش حضوری بود. کسب‌وکارها باید برای استفاده از فواید اینترنت تشویق می‌‌شدند و قبول می‌کردند تا برای آن‌چه که هنوز ناشناخته بود، پول بپردازند. اواخر سال ۱۹۹۵، برادرهای ماسک شروع کردند به استخدام اولین کارمندها و تشکیل تیم فروش Zip2. «جف هیل‌من» (Jeff Heilman) جوان بیست ساله‌ای که هنوز برنامه‌ای برای زندگی‌اش نداشت و از هفت دولت آزاد بود جزو اولین کسانی بود که در Zip2 استخدام شد. یک شب تا دیروقت با پدرش تلویزیون تماشا می‌کرد که حین پخش آگهی‌های بازرگانی یک آدرس اینترنتی پایین صفحه‌ی تلویزیون نمایش داده شد. او گفت: “شبیه یک چیزی دات کام بود. یادم هست که از پدرم معنی آن نوشته را پرسیدم و او هم نمی‌دانست. هممان موقع بود که فهمیدم باید برای خودم کمی اینترنت پیدا کنم!” هیل‌من چند هفته بعد را صرف گپ زدن با کسانی کرد که می‌توانستند اینترنت را برای‌اش توضیح بدهند و بعد در روزنامه‌ی Joe Mercury News آگهی استخدام سه در سه  Zip2 را با عنوان: «نیازمند فروشنده اینترنتی!» دید و در هوا قاپید. عده‌ای فروشنده دیگر هم با او همکار شدند و همگی برای این‌که کمیسیون نصیب‌شان بشود کار می‌کردند.

در ادامه با FocusIT همراه باشید...

 


 ماسک تقریبا هیچ‌وقت از دفتر بیرون نمی‌رفت. او روی مبل بادی کنار میزش می‌خوابید. هیلمن گفت: “من هرروز حدود ساعت هفت و نیم تا هشت صبح می‌رسیدم و می‌دیدم که او روی همان مبل خواب است. شاید آخر هفته‌ها هم دوش می‌گرفت. نمی‌دانم.” ماسک از کارمندها خواسته بود وقتی رسیدند تکان‌اش بدهند تا بیدار شود؛ بعد مستقیم می‌رفت پشت میزش. در حالی‌که ماسک مشغول کد نویسی‌اش بود، کیمبال تبدیل به مدیر فروشی پرانرژی شده بود. هیلمن گفت: “کیمبال همیشه خوش‌بین و بسیار بسیار با انرژی بود. من هیچ وقت کسی را مثل او ندیدم.” کیمبال هیلمن را به مرکز خرید لوکس استنفورد واقع در University Avenue که خیابان اصلی پالو آلتو بود فرستاد تا آن‌ها را تشویق کند در Zip2 ثبت‌نام کنند و توضیح بدهد عضویت در لیست اختصاصی آن‌ها باعث می‌شود در صدر نتایج جستجو دیده شوند. مشکل اصلی این‌جا بود که هیچ‌کس خرید نمی‌کرد. هفته‌ها هیلمن به تک‌تک مغازه‌ها می‌رفت و بدون هیچ خبر خوبی به دفتر بر‌می‌گشت. بهترین جوابی که از مردم گرفت‌ این بود که تبلیغات اینترنتی احمقانه‌ترین چیزی ا‌ست که تا به‌حال شنیده‌اند. بیش‌تر اوقات مغازه‌دارها از هیلمن می‌خواستند که برود و ایجاد مزاحمت نکند. وقت ناهار که می‌رسید برادران ماسک از جعبه‌ی سیگاری که کمی پول نقد در آن نگه می‌داشتند، پول برمی‌داشتند و با هیلمن به رستوران می‌رفتند به گزارش‌های ناامید کننده‌ی فروش گوش می‌کردند.

یکی دیگر از کارمندهای سابق‌شان، Craig Mohr، شغل فروش املاک را رها کرد تا وارد تیم فروش Zip2 بشود. او تصمیم گرفت سراغ نمایندگی‌ خودروها برود؛ چرا که آن‌ها معمولا پول زیادی بابت تبلیغات خرج می‌کردند. او به آن‌ها وب‌سایت Zip2، www.totalinfo.com را معرفی می‌کرد و به آن‌ها توضیح می‌داد که درخواست برای آدرسی مثل www.totalinfo.com/toyotaofsiliconvally چقدر زیاد است. اما معمولا وقتی مور می‌خواست که وب‌سایت را باز کند یا خیلی کند بارگذاری می‌شد یا کلا باز نمی‌شد، که البته این مشکل در گذشته کاملا رایج بود. مور گفت: “یک روز من با یک چک نه‌صد دلاری به شرکت برگشتم و از بچه‌ها پرسیدم باید با این پول چه کنم. ایلان از تایپ کردن دست کشید و سرش را از پشت مانیتورش بیرون آورد و گفت، باورم نمی‌شه، تو پول کاسب شدی؟”

چیزی که روحیه‌ی کارمندها را خوب می‌کرد اصلاحات مداومی بود که ماسک روی نرم‌افزار Zip2 انجام می‌داد. طوری که آن را از یک نرم‌افزاری که مفهوم کار را انتقال می‌داد به محصولی کاملا کاربردی تبدیل کرد که می‌شد طرز کارش را به دیگران نشان. در راستای ترفندی برای بازاریابی برای محصول‌شان، برادران ماسک سعی کردند به خدمات مبنی بر وب‌شان یک ظاهر فیزیکی و باابهت بدهند و کاری کنند که مهم جلوه کند. ماسک اطراف کامپیوتر یک محفظه‌ی بزرگ ساخت و آن را روی یک پایه‌ی چرخ‌دار گذاشت. در این صورت هر سرمایه‌گذاری که به دفتر می‌آمد، ماسک نمایش باشکوهی اجرا می‌کرد و این ماشین بزرگ را پیش‌ می‌آورد تا به نظر برسد که Zip2 در یک سوپرکامپیوتر کوچک دارد اجرا می‌شود. کیمبال گفت: “این برای سرمایه‌گذارها واقعا جذاب بود.” هم‌چنین هیلمن به این نکته اشاره کرد که سرمایه‌گذارها تحت تاثیر تعلق خاطر ماسک به شرکت قرار می‌گرفتند. او گفت: “ایلان به عنوان یک جوان دانشگاهی جوش جوشی، باید این کار را (هرچه که بود) پیش می‌برد؛ وگرنه، شانس‌اش را از دست می‌داد.  بنظر من سرمایه‌گذارها این را می‌فهمیدند (که بقای او به ساختن این پلتفرم بستگی دارد.)”  یک‌بار ماسک این مساله را برای یک سرمایه‌گذار به این صورت توضیح داد: “ذهن من مثل یک سامورایی است. من ترجیح می‌دهم هاراکیری کنم تا شکست بخورم.”

اوایل که هنوز Zip2 شبیه یک ماجراجویی بود، ماسک یک هم‌کار کارآمد پیدا کرد که برخی از این ایده‌های مهم را او برنامه‌ریزی کرد. Greg Kouri، یک تاجر کانادایی که سی و اندی سن داشت، ماسک‌ها را در تورنتو دیده بود و با اشتیاق وارد بحث‌های اولیه Zip2 شده بود. یک روز صبح پسرها رفتند دم در آپارتمان‌اش و گفتند که تصمیم دارند به کالیفرنیا بروند تا Zip2 را راه بیندازند. کوری که هنوز حوله‌ی قرمزش تنش بود، به خانه برگشت و چند دقیقه بعد با یک بغل پول به مبلغ ۶۰۰۰ دلار برگشت. اوایل سال ۱۹۹۶ او هم به کالیفرنیا نقل مکان کرد و به عنوان شریک‌موسس به Zip2 پیوست.

کوری که قبلا چندین معامه فروش املاک انجام داده بود و در تجارت و کسب‌وکار با تجربه و رفتار با مشتری را خوب بلد بود به عنوان ناظر و بزرگت‌تر در Zip2 مشغول به کار شد. این کانادایی در آرام کردن ماسک ماهر بود و برای او تبدیل به یک مربی شد. Derek Proudian، سرمایه گذاری که مدیر اجرایی Zip2 شد گفت: “آدم‌های باهوش گاهی متوجه نیستند که بقیه ممکن است نتوانند آن‌ها را درک کنند یا پا به پای آن‌ها مسیر را طی کنند. گرگ یکی از معدود کسانی بود که ایلان به حرف‌اش گوش می‌کرد و بعضی مسایل را برای او توضیح می‌داد تا متوجه بشود.” در ادامه کوری در مورد گل‌آویز شدن کیمبال و ایلان در دفتر صحبت کرد.

کیمبال گفت: “معمولا با هیچ‌کس دیگر دعوام نمی‌شد، اما من و ایلان نمی‌توانستیم چشم‌انداز یا ایده‌ی کسی بجز خودمان را بپذیریم.” حین یکی از همین درگیری‌های فیزیکی مسخره درباره‌ی کار، دست ایلان زخمی شد و بخاطرش داروی ضد کزاز استفاده کرد. کوری از همان روز درگیر شدن در دفتر را ممنوع کرد و جریان دعواها را فیصله داد. (کوری در سال ۲۰۱۲ بر اثر حمله‌ی قلبی در گذشت. او با سرمایه‌گذاری در شرکت‌‌های ماسک حسابی پول‌دار شده بود. ماسک در مراسم تدفینش شرکت کرد. کیمبال گفت: “ما خیلی به او مدیونیم.”)

اوایل ۱۹۹۶،  Zip2 دست‌خوش تغییرات بزرگی شد. شرکت سرمایه‌گذاری Mohr Davidow Venture متوجه شد پسرهایی اهل آفریقای جنوبی در حال درست کردن مرجع اینترنتی هستند و ترتیب یک جلسه را با آن‌ها داد. ماسک، با این‌که هنوز مهارت چندانی در ارایه‌ی مطالب به دیگران نداشت، اما خیلی خوب از پس آن جلسه بر آمد و سرمایه‌گذارها تحت تاثیر انرژی او قرار گرفتند. شرکت Mohr Davidow سه میلیون دلار در شرکت ماسک سرمایه‌گذاری کرد. با داشتن چنین مبلغی، شرکت به طور رسمی اسم‌اش را از Global Link به Zip2 تغییر داد (ایده‌ی این اسم از کاربرد محصول شرکت گرفته شده بود که در آن، کاربران می‌توانستند به سرعت و به هرجایی بروند) و به دفتر بزرگ‌تری در خیابان ۳۰۹ Cambridge Avenue در پالو آلتو رفتند و اقدام به استخدام نیروهای متخصص و باهوش کردند. در نهایت Zip2 استراتژی کسب‌وکارش را هم تغییر داد. در آن زمان آن‌ها بهترین سیستم مسیریابی موجود در اینترنت را ساخته بودند. اما Zip2 تصمیم گرفت این تکنولوژی را گسترده‌تر کند و بجای تمرکز بر Bay Area، کل کشور را وارد نقشه کند. در همین راستا، هدف اصلی شرکت در کل تغییر کرد. بجای فروش حضوری، Zip2 تصمیم گرفت یک بسته نرم‌افزاری بسازد که می‌شد آن را به روزنامه‌ها فروخت تا نیازمندی‌ها و لیست راهنمای شهری اختصاصی خودشان را داشته باشند. روزنامه‌ها آخرین صنفی بودند که تاثیر اینترنت بر کسب و کارشان را درک می‌کردند و نرم‌افزار Zip2 راه سریع دیده شدن در اینترنت را برای‌شان فراهم می‌کرد؛ بدون این‌که نیاز داشته باشند از اول همه چیز را شروع کنند. در عوض Zip2 هم می‌توانست درآمد بیش‌تری داشته باشد و به شبکه‌ی‌ راهنماهای شهری سراسر کشور دست پیدا کند.

این تغییرات در بیزینس‌مدل و روند شرکت در زندگی ماسک نقطه‌ی عطف به حساب می‌آیند. سرمایه‌گذارها ماسک را برای سمت مدیر ارشد فناوری انتخاب و Rich Sorkin را به عنوان مدیر عامل استخدام کردند. سورکین در Creative Lab، سازنده‌ی تجهیزات صوتی، کار می‌کرد و مدیر گروه توسعه‌ی تجاری شرکت بود و چند سرمایه‌گذاری در استارت‌آپ‌های اینترنتی انجام داده بود. به نظر سرمایه‌گذاران Zip2، او با تجربه بود و شم اینترنتی خوبی داشت. با این‌که ماسک با این تمهیدات موافقت کرد اما بخاطر کنترل نداشتن بر Zip2 ناراضی بود. معاون بخش مهندسی Zip2، «جیم آمبراس» (Jim Ambras) گفت: “قطعا بزرگ‌ترین تاسف من در تمام مدتی که با ایلان کار می‌کردم همین قرار و مداری بود که با Mohr Daviow مکار گذاشت. ایلان دیگر هیچ مسوولیت اجرایی در شرکت نداشت؛ در حالی‌که می‌خواست مدیرعامل Zip2 باشد.”

آمبراس در Hewlett-Packard Labs و Silicon Graphics Inc کار کرده بود و یکی از بااستعدادترین نیروهایی بود که بعد از اولین موج واریز شدن پول به Zip2 آن‌جا استخدام شده بود.  Silicon Graphics که کامپیوترهای لوکس و مورد علاقه‌ی هالیوودی‌ها را می‌ساخت مطرح‌ترین شرکت در آن روزها بود و نخبه‌ترین گیک‌های دره‌ی سیلیکون را گلچین کرده بود. حالا آمبراس با قول‌هایی که از سرمایه‌گذاران گرفته بود بهترین و باهوش‌ترین مهندس‌های شرکت قبلی‌اش SGI را برای Zip2 استخدام کرد. آمبراس گفت: “وکلای ما نامه‌ای از SGI به دست‌شان رسید که گفته بودند ما بهترین‌ها را دست‌چین کردیم. بنظر ماسک این فوق‌العاده بود.”

با این‌که کار ماسک به عنوان یک کد نویس خودآموز خیلی خوب بود، اما مهارت‌اش به اندازه‌ی کارمندهایی که به تازگی استخدام کرده بودند به روز و شسته رفته نبود. آن‌ها با نگاهی به کدهای Zip2 شروع به دوباره‌نویسی بخش زیادی از نرم‌افزار کردند. ماسک، به بخشی از این تغییرات معترض بود اما برای متخصصین کامپیوتر فقط یک ناهماهنگی بین خطوط کدهای نوشته شده توسط ماسک کافی بود تا کارشان را انجام بدهند. آن‌ها مهارت کافی در تقسیم کردن پروژه‌ی نرم‌افزار به بخش‌های مختلف و بازبینی و اصلاح هر قسمت را داشتند؛ در حالی‌که ماسک درگیر مشکل قدیمی خودآموزان کدنویسی شده بود که توسعه دهنده‌ها به آن Hairball می‌گویند (صفحات طولانی و یک‌دست کد که به دلایل نامعلومی خوب از آب در نمی‌آمدند.) هم‌چنین آن‌ها چهارچوب کاری مشخص و ضرب‌الاجل‌های واقع‌بینانه‌تری برای گروه متخصصان تعیین کردند. این تغییر در رویکرد ماسک برای خوش‌آمد گویی بود، که ضرب‌اجل‌های واقع‌گرایانه‌تری برای انجام کارها تعیین کنند تا مهندس‌ها روزها بی‌وقفه کارکنند و به اهداف تعیین شده برسند. آمبراس گفت: “اگر از ماسک می‌پرسیدی انجام شدن فلان کار چقدر طول می‌کشد می‌گفت: “کم‌تر از یک ساعت.” برداشت ما از این یک ساعت، یکی دو روز بود و اگر پیش می‌آمد که ایلان بگوید یک روز زمان می‌برد، ما یک تا دو هفته زمان اختصاص می‌دادیم.

فصل چهارم/ بخش اول

در تابستان ۱۹۹۴، ماسک و برادرش کیمبال اولین قدم‌ را در راستای «یک آمریکایی واقعی شدن» برداشتند. آن‌ها مقدمات یک سفر زمینی به سراسر آمریکا را فراهم کردند.

کیمبال فرانشیز College Pro Painters بود و با این‌که کسب‌وکارش جمع و جور بود، درآمد خوبی داشت. او سهم‌اش را از حق‌امتیاز فروخت تا با ماسک پول‌های‌شان روی هم بگذراند و یک بی‌امو  ۳۲۰i بخرند. برادرها سفرشان را درست در اوج گرمای آگوست و از سان‌فرانسیکسو شروع کردند. در اولین بخش رانندگی به شهری در صحرای موجاوه به نام Needles رسیدند. در هوای خیلی گرم آن‌جا و ماشینی که کولر نداشت، آن‌ها برای سرحال شدن ساعت‌ها در شعبه‌های خنک کارلزجونیورز می‌ماندند. 

در ادامه با FocusIT همراه باشد...


ادامه مطلب ...

فصل سوم/ بخش دوم/ پایانی

پاییز ۱۹۹۰ «نویدا فاروق»، یک کانادایی‌الاصل که در ژنو بزرگ شده بود با ماسک هم‌اتاقی شد. هردوی آن‌ها را به‌ قسمت بین‌المللی خواب‌گاه که دانشجویان کانادایی با یک خارجی هم‌اتاق می‌شدند، فرستاده بودند. اما ماسک یک جورهایی این قانون را نقض کرده بود؛ او کانادایی به‌شمار می‌آمد؛ اما چیزی درباره‌ی‌ کشورش نمی‌دانست. ماسک گفت: “یک هم اتاقی هنگ‌کنگی داشتم که آدم خوبی بود. او با جدیت تمام سر تمام کلاس‌ها شرکت می‌کرد که این خیلی به دردم می‌خورد؛ چون من به ندرت سر کلاس حاضر می‌شدم.” ماسک برای درآمد بیش‌تر مدتی در خواب‌گاه کامپیوتر یا قطعات آن را می‌فروخت. او گفت: “می‌توانستم آن‌چه مورد نیازشان است را برای‌شان سر هم کنم؛ مثلا یک دستگاه مناسب بازی یا چیزی ساده‌تر که فقط بتواند کلمات را پردازش کند و قیمت‌اش از آن‌چه در فروشگاه‌ها هست ارزان‌تر باشد. یا حتی اگر کامپیوترشان درست بالا نمی‌آمد یا ویروسی می‌شد، من درست‌اش می‌کردم. تقریبا هر مشکل کامپیوتری را می‌توانستم حل کنم.”

  در ادامه با FocusIt همراه باشید.

ادامه مطلب ...

فصل سوم/ بخش اول

فرار بزرگ ایلان ماسک به کانادا بخوبی برنامه‌ریزی نشده بود. او می‌دانست دایی بزرگ‌اش در مونترآل زندگی می‌کند و به امید دیدن او سوار هواپیما شده بود. بعد از فرود، در فرودگاه یک تلفن سکه‌ای دید وسعی کرد به کمک دفتر تلفن، دایی بزرگ‌ترش‌ را پیدا کند. وقتی موفق نشد، با مادرش تماس گرفت. اما او خبر بدی برای ماسک داشت؛ قبل از پرواز پسرش برای دایی بزرگ‌تر نامه فرستاده بود و زمانی که ماسک در ترانزیت بود، جواب‌اش رسیده بود: «دایی به مینه‌سوتا رفته» و این یعنی ایلان جایی برای رفتن ندارد. ماسک چمدان به دست راهی مهمان‌سرای جوانان شد.


 در ادامه با FocusIt همراه باشید.

ادامه مطلب ...

فصل دوم/ بخش سوم/ پایانی

ماسک وقتی حدودا ده ساله بود برای اولین بار یک کامپیوتر در مرکز خرید Sandton ژوهانسبورگ دید. او گفت: “آن‌جا یک فروشگاه لوازم الکترونیک بود که معمولا محصولات صوتی با کیفیت می‌فروخت؛ اما بعدها، بخشی از آن را به فروش کامپیوتر اختصاص دادند.” او به شدت هیجان‌زده شده بود (حسی شبیه به اوه خدای من). بوسیله این دستگاه می‌شد برای انجام کارهای آدم برنامه‌نویسی کرد. ماسک گفت: “من باید یکی از آن‌ها می‌داشتم و به پدرم اصرار کردم آن را بخرد.” او خیلی زود صاحب یک کومودور VIS-20 شد؛ دستگاه خانگی پرطرفداری که سال ۱۹۸۰ به فروش می‌رفت. کامپیوتر ایلان با ۵ کیلوبایت حافظه و یک کتاب آموزش زبان برنامه‌نویسی بیسیک به دست‌اش رسید. ماسک گفت: “شش ماه طول می‌کشید تا تمام مطالب آموزشی کتاب را یاد بگیری؛ اما من مثل خوره به جان‌اش افتادم و سه شبانه روز نخوابیدم تا تمام‌اش کردم. آن فوق‌العاده‌ترین چیزی بود که تا آن زمان دیده بودم.” پدر ماسک، علی‌رغم مهندس بودن‌اش کمی مثل لودیت‌ها رفتار می‌کرد و نسبت به این دستگاه هم بی‌تفاوت بود. ایلان تعریف می‌کرد که: “او گفت این دستگاه فقط برای بازی است و نمی‌توانی با آن کارهای واقعی و مهندسی انجام بدهی و من هم فقط گفته بودم حالا هرچی!”


 در ادامه با FocusIt همراه باشید.

  ادامه مطلب ...