در تابستان ۱۹۹۴، ماسک و برادرش کیمبال اولین قدم را در راستای «یک آمریکایی واقعی شدن» برداشتند. آنها مقدمات یک سفر زمینی به سراسر آمریکا را فراهم کردند.
کیمبال فرانشیز College Pro Painters بود و با اینکه کسبوکارش جمع و جور بود، درآمد خوبی داشت. او سهماش را از حقامتیاز فروخت تا با ماسک پولهایشان روی هم بگذراند و یک بیامو ۳۲۰i بخرند. برادرها سفرشان را درست در اوج گرمای آگوست و از سانفرانسیکسو شروع کردند. در اولین بخش رانندگی به شهری در صحرای موجاوه به نام Needles رسیدند. در هوای خیلی گرم آنجا و ماشینی که کولر نداشت، آنها برای سرحال شدن ساعتها در شعبههای خنک کارلزجونیورز میماندند.
در ادامه با FocusIT همراه باشد...
پاییز ۱۹۹۰ «نویدا فاروق»، یک کاناداییالاصل که در ژنو بزرگ شده بود با ماسک هماتاقی شد. هردوی آنها را به قسمت بینالمللی خوابگاه که دانشجویان کانادایی با یک خارجی هماتاق میشدند، فرستاده بودند. اما ماسک یک جورهایی این قانون را نقض کرده بود؛ او کانادایی بهشمار میآمد؛ اما چیزی دربارهی کشورش نمیدانست. ماسک گفت: “یک هم اتاقی هنگکنگی داشتم که آدم خوبی بود. او با جدیت تمام سر تمام کلاسها شرکت میکرد که این خیلی به دردم میخورد؛ چون من به ندرت سر کلاس حاضر میشدم.” ماسک برای درآمد بیشتر مدتی در خوابگاه کامپیوتر یا قطعات آن را میفروخت. او گفت: “میتوانستم آنچه مورد نیازشان است را برایشان سر هم کنم؛ مثلا یک دستگاه مناسب بازی یا چیزی سادهتر که فقط بتواند کلمات را پردازش کند و قیمتاش از آنچه در فروشگاهها هست ارزانتر باشد. یا حتی اگر کامپیوترشان درست بالا نمیآمد یا ویروسی میشد، من درستاش میکردم. تقریبا هر مشکل کامپیوتری را میتوانستم حل کنم.”
در ادامه با FocusIt همراه باشید.
ادامه مطلب ...فرار بزرگ ایلان ماسک به کانادا بخوبی برنامهریزی نشده بود. او میدانست دایی بزرگاش در مونترآل زندگی میکند و به امید دیدن او سوار هواپیما شده بود. بعد از فرود، در فرودگاه یک تلفن سکهای دید وسعی کرد به کمک دفتر تلفن، دایی بزرگترش را پیدا کند. وقتی موفق نشد، با مادرش تماس گرفت. اما او خبر بدی برای ماسک داشت؛ قبل از پرواز پسرش برای دایی بزرگتر نامه فرستاده بود و زمانی که ماسک در ترانزیت بود، جواباش رسیده بود: «دایی به مینهسوتا رفته» و این یعنی ایلان جایی برای رفتن ندارد. ماسک چمدان به دست راهی مهمانسرای جوانان شد.
در ادامه با FocusIt همراه باشید.
ماسک وقتی حدودا ده ساله بود برای اولین بار یک کامپیوتر در مرکز خرید Sandton ژوهانسبورگ دید. او گفت: “آنجا یک فروشگاه لوازم الکترونیک بود که معمولا محصولات صوتی با کیفیت میفروخت؛ اما بعدها، بخشی از آن را به فروش کامپیوتر اختصاص دادند.” او به شدت هیجانزده شده بود (حسی شبیه به اوه خدای من). بوسیله این دستگاه میشد برای انجام کارهای آدم برنامهنویسی کرد. ماسک گفت: “من باید یکی از آنها میداشتم و به پدرم اصرار کردم آن را بخرد.” او خیلی زود صاحب یک کومودور VIS-20 شد؛ دستگاه خانگی پرطرفداری که سال ۱۹۸۰ به فروش میرفت. کامپیوتر ایلان با ۵ کیلوبایت حافظه و یک کتاب آموزش زبان برنامهنویسی بیسیک به دستاش رسید. ماسک گفت: “شش ماه طول میکشید تا تمام مطالب آموزشی کتاب را یاد بگیری؛ اما من مثل خوره به جاناش افتادم و سه شبانه روز نخوابیدم تا تماماش کردم. آن فوقالعادهترین چیزی بود که تا آن زمان دیده بودم.” پدر ماسک، علیرغم مهندس بودناش کمی مثل لودیتها رفتار میکرد و نسبت به این دستگاه هم بیتفاوت بود. ایلان تعریف میکرد که: “او گفت این دستگاه فقط برای بازی است و نمیتوانی با آن کارهای واقعی و مهندسی انجام بدهی و من هم فقط گفته بودم حالا هرچی!”