در تابستان ۱۹۹۴، ماسک و برادرش کیمبال اولین قدم را در راستای «یک آمریکایی واقعی شدن» برداشتند. آنها مقدمات یک سفر زمینی به سراسر آمریکا را فراهم کردند.
کیمبال فرانشیز College Pro Painters بود و با اینکه کسبوکارش جمع و جور بود، درآمد خوبی داشت. او سهماش را از حقامتیاز فروخت تا با ماسک پولهایشان روی هم بگذراند و یک بیامو ۳۲۰i بخرند. برادرها سفرشان را درست در اوج گرمای آگوست و از سانفرانسیکسو شروع کردند. در اولین بخش رانندگی به شهری در صحرای موجاوه به نام Needles رسیدند. در هوای خیلی گرم آنجا و ماشینی که کولر نداشت، آنها برای سرحال شدن ساعتها در شعبههای خنک کارلزجونیورز میماندند.
در ادامه با FocusIT همراه باشد...
سفرجادهای برای بیست و چند سالهها فرصت خوبی است تا حسابی ماجراجویی کنند و رویای پولدارشدن ببافند. آن روزها به لطف سایتهای مرجع مثل یاهو و ابزارهایی مثل مرورگر نتاسکیپ، اینترنت کم کم در دسترس عموم قرار گرفته بود و برادرها حسابی با اینترنت عجین شده بودند و حتی به فکر راه اندازی یک کار اینترنتی افتادند. از کالیفرنیا تا کلورادو، ویومینگ، داکوتای جنوبی و ایلینویز و قبل از آنکه دوباره به سمت شرق راه بیوفتند تا ماسک به کلاسهای ترم پاییز برسد. آنها نوبتی رانندگی میکردند و از هر دری حرف میزدند و دربارهی کار جدید ایدهپردازی میکردند. بهترین ایدهای که در این سفر به ذهنشان رسید یک شبکهی آنلاین برای دکترها بود. البته این ایده به خوبی یک شبکهی ثبت اوضاع جسمی و پزشکی نبود و بیشتر شبیه سیستمی برای پزشکان بود تا باهم در زمینهی تبادل اطلاعات همکاری کنند. کیمبال گفت: “بهنظر میآمد که میتوانیم صنعت پزشکی را متحول کنیم. من بعدها به تهیه و نوشتن بخش بیزنسپلن و فروش و بازاریابی مشغول شدم اما، این پروژه موفق نبود. ما اصلا دوستاش نداشتیم.”
ماسک اوایل همان تابستان در درهی سیلیکون مشغول کارآموزی شده بود. روزها در موسسهی تحقیقات Pinnacle کار میکرد که یک استارتآپ هیجانانگیز بود و از گروهی دانشمند در زمینهی راههایی که فراخازنها میتوانستند منابع انقلابی سوخت ماشینهای برقی و هیبریدی بشوند، تحقیق میکردند. این کار (حداقل به لحاظ مفهمومی) تبدیل به حوزهای عجیب و غریب شده بود. ماسک میتوانست در راستای استفاده فراخازنها برای ساخت سلاحهای لیزری درست شبیه آنچه در جنگستارگان (و هر فیلمی که در آینده اتفاق میافتاد) صحبت کند. اسلحههای لیزری میتوانستند چندین بار شلیک و هربار میزان قابل توجهی انرژی آزاد کنند و بعد فرد تیرانداز باید فراخازنی که روی دستهی اسلحه بود را با یکی دیگر عوض میکرد؛ درست مثل اینکه یک شانه فشنگ بیرون بیاوری و دوباره همهجا را به رگبار ببندی. همچنین فراخازنها منابع سوخت خیلی خوبی برای موشکها بنظر میرسیدند. تحت تنشهای مکانیکی پرتاب موشک و در مقایسه با باطریها، آنها منعطفتر بودند و در طی زمان بیشتر شارژ بیشتری نگه میداشتند. ماسک عاشق این پروژهی پیناکل شد و برای امتحان طرح کسبوکارش در دانشگاه پنسیلوانیا و رویاهای صنعتگرانهاش، استفاده کرد.
ماسک عصرها به Rocket Science Game، استارتآپی در پالوآلتو میرفت. آنها میخواستند بجای کارتریجها از سیدیها (که فضای بیشتری برای نگهداری اطلاعات داشتند) استفاده کنند و پیشرفتهترین بازی تاریخ را بسازند. بطور تئوریک با سیدیها امکانِ داشتنِ خط داستانی هالیوودی برایشان ممکن میشد و میتوانستند بازیهای با کیفیتتری تولید کنند. گروهی متشکل از چهرههای برجسته از مهندسها تا چهرههای حوزهی فیلم وسینما دورهم جمع شدند تا کار را شروع کنند. Tony Fadell، که بعدها بخش اعظم توسعهی آیپد و آیپاد را در اپل انجام داد و همچنین کسانی که نرمافزار چند رسانهای QuickTime را برای اپل توسعه دادند هم در راکتساینس کار میکردند. همچنین اعضای اصلی جلوههای ویژه جنگ ستارگان هم که در Industrial Light & Magic کار میکردند و چند نفر که در شرکت LucasArt Entertainment بازی طراحی میکردند هم در همان تیم بودند. راکتساینس به ماسک نشان داد درهی سیلیکون از قدیم چطور با نوابغ رفتار میکند. در حالیکه اعضای گروه ۲۴ ساعت در روز کار میکردند، اصلا برایشان عجیب نبود که ایلان حول و حوش ساعت ۵ عصر سر و کلهاش برای کار دوماش پیدا میشد. Peter Barret مهندس استرالیایی که در راه اندازی شرکت نقش مهمی داشت گفت: “اوایل ما او را برای نوشتن کدهای خیلی ساده و پیش پا افتاده به گروه اضافه کردیم. اما او کاملا مسلط و آرام بود و به گمانام بعد از مدتی، دیگر کسی به او دستورالعمل و راهنمایی نمیداد در نهایت آنچه را که میخواست انجام میداد.”
از ماسک خواسته شده بود که بهطور مشخص فقط درایورهایی را بنویسد که به جویاستیکها و ماوسها این امکان را میدهند تا با کامپیوترها و بازیهای مختلف ارتباط برقرار کنند. به عنوان یک برنامهنویس که خودش کدنویسی را یاد گرفته، ماسک حسابی در این زمینه ماهر بود و خودش را وادار به انجام کارهای بلندپروازانه میکرد. ماسک گفت: “اساسا سعی میکردم چندکارهها را کشف کنم، بنابراین در عین حال که میتوانستید ویدیو را از روی سیدی بخوانید، امکان اجرای بازی را هم داشتید. در آن زمان شما فقط میتوانستید یکی از این کارها را انجام بدهید و این نیاز به برنامهنویسی کمی پیچیدهتری داشت.” در واقع خیلی پیچیدهتر. ماسک باید دستورهایی را مینوشت که مستقیما با ریزپردازندهی کامپیوتر و با ابتداییترین عملکردهایی که باعث کار کردن دستگاه میشدند، سروکار داشتند. Bruce Leak مهندس ارشد تیم کوییکتایم اپل، که به استخدام ماسک نظارت داشت، تحت تاثیر توانایی و پشتکار ماسک در شبنخوابیهایاش قرار گرفت. لیک گفت: “او سرشار از انرژی بود؛ این روزها جوانها از سختافزار و طرز کارشان چیزی نمیدانند. اما او سابقهی هک کردن کامپیوتر داشت و از تجربه و کشف چیزهای جدید نمیترسید.”
ماسک در درهی سیلیکون گنجینه فرصتها را پیدا کرده بود و فهمید که آنجا برای بلندپروازیهایاش کاملا مناسب است. او دو تابستان دیگر را به آنجا برگشت و بعد از فارغالتحصیل شدن در دو رشته از دانشگاه پنسیلوانیا برای همیشه شرق را ترک کرد. او در ابتدا تصمیم گرفت که در رشتهی فیزیک از دانشگاه استنفورد دکترا بگیرد و به ادامهی کار تحقیقاش در بارهی فراخازنها بپردازد. اما وقتی که نتوانست از وسوسهی اینترنت چشم پوشی کند، بعد از دو روز از استنفورد انصراف داد. او به کیمبال پیشنهاد داد تا به درهی سیلیکون نقل مکان کند تا باهم دنیای اینترنت را کشف کنند.
اولین ایدهی یک کسبوکار اینترنتی در دورهی کارآموزی به ذهن ماسک خطور کرده بود. یکی از فروشندههای کتاب مرجع شهر به دفتر یکی ازاستارتآپها آمده بود. او سعی داشت تا ایدهی لیست کردن شرکتها در یک راهنمای شهری آنلاین که تبدیل به مکملی برای کتابهای اول بزرگ و قطور میشد را بفروشد. او با داد و فریاد دربارهی ایدهاش بحث میکرد و کاملا معلوم بود که اطلاعات کمی دربارهی اینترنت و اینکه چطور یک نفر میتواند کسبوکاری در آن پیدا کند، دارد. همین داد و بیداد بیاساس ماسک را به فکر فرو برد. او به دیدن کیمبال رفت تا درمورد ایدهی دیده شدن کسبوکارها در اینترنت برای اولین بار، صحبت کنند.
کیمبال گفت: “ایلان به من گفت: این آدمها نمیدونن دقیقا درمورد چی حرف میزنند. شاید این کاری که ما میتونیم انجام بدیم.” سال ۱۹۹۵ بود و برادرها تصمیم گرفتند شرکت Global Link Information Network را راه اندازی کنند؛ استارتآپی که در نهایت به Zip2 تغییر نام داد.
ایدهی Zip2 هوشمندانه بود. در سال ۱۹۹۵ کمتر شرکتی متوجه تاثیر وجود اینترنت بر کسبوکارش میشد. آنها هیچ ایدهای برای دیده شدن در اینترنت نداشتند و نمیدانستند داشتن وبسایت یا بودن در لیست صفحات مرجع اینترنتی چقدر برای تجارتشان مهم و ارزشمند است. ماسک و برادرش امیدوار بودند تا رستورانها، فروشگاههای لباس، آرایشگاهها و کسبوکارهایی مثل آنها را قانع کنند که وقت آن رسیده که به چشم اینترنتگردان بیایند. Zip2 مرجع قابل جستجویی از کسبوکار میسازد و آنها را روی نقشه نشان میدهد. ماسک گاهی این قضیه را با مثال پیتزا توضیح میداد و میگفت هر کسی حق دارد هم بداند نزدیکترین پیتزا فروشی به خانهاش کجاست و هم بداند چطور کوچه به کوچه میتواند به آنجا برسد. این روزها چنین موضوعی خیلی ساده بنظر میرسد (مثل همکاری Yelp با Google Maps) اما قدیمترها، هیچکس حتی خیالبافها هم چنین سرویسی به ذهنشان نمیرسید.
برادران ماسک Zip2 را در آپارتمان شمارهی ۴۳۰ خیابان شرمن در پالوآلتو، شروع کردند. آنها یک دفتر به اندازهی یک سوییت حدودا ۶*۹ اجاره کردند و کمی لوازم و مبلمان ساده و اولیه برایاش خریدند. این آپارتمان سه طبقه معایبی هم داشت. توالتاش معمولا خراب بود و آسانسور هم نداشت. یکی از کارمندهای سابق آنها گفت: “در واقع اونجا برای کار کردن افتضاح بود.” ماسک برای گرفتن یک خط اینترنت پرسرعت با Ray Girourd، یک کارآفرین که طبقهی پایین Zip2 یک ISP داشت، قرارداد بست. ژیرارد تعریف میکرد که آنها کنار در دفتر Zip2 را سوراخ کردند تا بتوانند کابلهای اترنت را از راهپلهها به ISP بفرستند. او گفت: “آنها یکی دوبار قبضشون رو دیر پرداخت کردند اما هیچوقت قبض پرداخت نشده نداشتند.”
ماسک تمام کدهای اصلی این سرویس را خودش نوشت و در همین حین کیمبال مسوولیت فروش و تبلیغ حضوری کار را به عهده گرفت. ماسک یک مجوز ارزان برای دسترسی به بانکاطلاعات کسبوکارها از Bay Area گرفته بود که اسم و آدرس آنها در آن بود. بعد از آن ماسک با شرکت Navteq تماس گرفت؛ شرکتی که میلیونها دلار برای تهیهی نقشههای دیجیتال خرج کرده بود و میشد آنها را در دستگاههای ابتدایی جهتیابی استفاده کرد. کیمبال گفت: “ما با آنها صحبت کردیم و آنها هم محصولشان را مجانی به ما دادند.” ماسک هر دو بانک اطلاعات را باهم ادغام کرد تا نسخهی ابتدایی محصولشان را راهاندازی کند. به مرور زمان، مهندسین Zip2 باید اطلاعات نسخهی اولیه را با اضافه کردن نقشههای بیشتر کاملتر میکردند تا محدودههای خارج از مناطق پرتردد هم تحت پوشش قرار بگیرند و همچنین نقشهها مسیرهای دقیقی را نشان بدهند که صحیح و واضح باشند و روی کامپیوترهای خانگی خوب و راحت باز شوند.
ارول ماسک در همین دوران به پسرهایاش ۲۸۰۰۰ دلار کمک مالی کرد؛ با اینحال آنها بعد از اجارهی دفتر، مجوز گرفتن برای نرمافزارشان و خرید برخی تجهیزات تقریبا آس و پاس بودند. ماسک و برادرش در سه ماه اول شروع پروژه Zip2 در دفترشان زندگی میکردند. آنها یک کمد کوچک داشتند که لباسها را در آن نگهداری میکردند و در YMCA (یک مجموعهی فرهنگی و ورزشی) دوش میگرفتند. کیمبال گفت: “بعضی مواقع ما روزی چهار بار در رستوران Jack in the Box غذا میخوردیم. آنجا بیست و چهار ساعته باز بود و کاملا برای برنامهی کاری ما مناسب بود. یک بار که اسموتی سفارش داده بودم متوجه شدم چیزی توش افتاده. درش آوردم و بقیه نوشیدنیم رو خوردم. از آن روز دیگر نتوانستم آنجا چیزی بخورم اما منوی رستوران را کاملا حفظم.”
بعدها، برادرها یک آپارتمان دوخوابه اجاره کردند. آنها نه پول و نه میلی برای خرید اسباب و لوازم نداشتند. برای همین فقط چند تشک روی زمین دیده میشد. ماسک یک مهندس از کرهی جنوبی را راضی کرد تا در ازای غذا و محل اسکان در Zip2 کارآموزشان شود. کیمبال گفت: “اون بچه فکر میکرد که قرار است برای یک شرکت بزرگ کار کند. در نهایت سر از همخانگی با ما در آورد در حالیکه نمیدانست چه کاری قرار است انجام بدهد. یک روز این کارآموز با BMW320i داغان ماسک به شرکت میرفت، که سر تقاطع Page Mill Road و El Camino Real یکی از چرخها از جا درآمد و اکسل ماشین روی زمین کشیده شد و رد آن روی آسفالت تا سالها معلوم بود.”